.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 80595
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
روزت مبارک پدرم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 20:54

تا وقتی که داریش قدر خیلی چیزها را نمی دانی

قدرِ چشم‌های عصبانی برای تنبیه را
که نگاه پرصلابتی می شود برای ترس‌هایت
دست‌های قدرتمندی را
که نوازش می‌شود برای تسلایت
شانه های حمایتگری را
که پشتوانه می شود برای تصمیماتت
و صدای مردانه‌ای که لالایی می شود در آرامش شبهایت

بابایه عـــــــــــــــــــزیزم دوستت دارم و بوسه می زنم بر دستانت
همیشه زنــــــــــده و سربلند باشی

 
.:: ::.
 
داستان چشمان پدر
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 20:53


این داستان در مورد پسر بچه لاغر اندامی است که عاشق فوتبال بود. در تمام تمرینها، او سنگ تمام می گذاشت. اما چون جثه اش نصف سایر بچه های تیم بود، تلاشهایش به جایی نمی رسید. در تمام بازیها، ورزشکار امیدوار ما، روی نیمکت کنار زمین می نشست، اما اصلا پیش نمی آمد که در مسابقه ای بازی کند.
این پسر بچه با پدرش تنها زندگی می کرد و رابطه ویژه ای بین آن دو وجود داشت. گرچه پسر بچه همیشه هنگام بازی روی نیمکت کنار زمین می نشست اما پدرش همیشه در بین تماشاچیان بود و به تشویق او می پرداخت.
این پسر، در هنگام ورود به دبیرستان هم، لاغرترین دانش آموز کلاس بود، اما پدرش باز هم او را تشویق می کرد که به تمرینهایش ادامه دهد. گرچه به او می گفت که اگر دوست ندارد، مجبور نیست این کار را انجام دهد.
اما پسر که عاشق فوتبال بود، تصمیم داشت آن را ادامه دهد. اودر تمام تمرینها، حداکثر تلاشش را می کرد. به این امید که وقتی بزرگتر شد بتواند در مسابقات شرکت کند. در مدت 4 سال دبیرستان، او در تمام تمرینها شرکت می کرد، اما همچنان یک نیمکت نشین باقی ماند. پدر وفادارش همیشه در میان تماشاچیان بود و همواره او را تشویق می کرد.
پس از ورود به دانشگاه، پسر جوان باز هم تصمیم داشت فوتبال را ادامه دهد و مربی همبا تصمیم او موافقت کرد. زیرا او همیشه با تمام وجوددر تمرینهاشرکت می کرد و علاوه بر آن، به سایر بازیکنانهم روحیه می داد. این پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم، در تمامی تمرین ها شرکت کرد، اما هرگز در هیچ مسابقه ای بازی نکرد.
در یکی از روزهای آخر مسابقات فصلی فوتبال، زمانی که پسر برای آخرین مسابقه به محل تمرین می رفت، مربی با یک تلگرام پیش او آمد. پسر جوان تلگرام را خواند و سکوت کرد. او در حالی که سعی می کرد آرام باشد، زیر لب گفت: «پدرم امروز صبح فوت کرده است.اشکالی ندارد امروز در تمرین شرکت نکنم؟»
مربی با مهربانی دستانش را رو شانه های پسر گذاشت و گفت: «پسرم! این هفته استراحت کن. حتی برای آخرین بازی در روز شنبه هم لازم نیست بیایی.»
روز شنبه فرا رسید. پسر جوان به آرامی وارد رختکن شد و وسایلش را کناری گذاشت. مربی و بازیکنان از دیدن دوست وفادارشان، حیرت زده شدند. پسر جوان به مربی گفت: «لطفا اجازه دهید من امروز بازی کنم. فقط همین یک روز.» مربی وانمود کرد که حرفهای او را نشنیده است. امکان نداشت که او بگذارد ضعیفترین بازیکن تیمش در مهمترین مسابقه بازی کند. اما پسر جوان شدیدا اصرار می کرد. مربی در نهایت دلش به حال او سوخت و گفت: «باشد، می توانی بازی کنی.»
مربی و بازیکنان وتماشاچیان، نمی توانستند آنچه را می دیدند، باور کنند. این پسر که هرگز پیش از آن در مسابقه ای بازی نکرده بود، تمام حرکاتش بجا و مناسب بود. تیم مقابل به هیچ ترتیبی نمی توانست او را متوقف سازد. او می دوید، پاس می داد و به خوبی دفاع می کرد. در دقایق پایانی بازی، او پاسی داد که منجر به برد تیم شد ...
بازیکنان او را بر روی دستهایشان بالا بردند و تماشاچیان به تشویق او پرداختند. آخرِ کار وقتی تماشاچیان ورزشگاه را ترک کردند، مربی دید که پسر جوان، تنها در گوشه ای نشسته است.
چشمهای پدر انگیزه هست و دلخوشی امیدوارم همیشه این انگیزه زندگی رو داشته باشید
روز پدر مبارک


 
.:: ::.
 
دیگه مزاحمت نمیشم .....
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 17:26


امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم
خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم
بدرقه لازم ندارم، خودم میرم عزیزترین
نذار بمونه زیر پا ، قلبمو بردار از زمین
دوستت دارم برای تو فقط یه حرف ساده بود
غافل از این که قلب من منتظر اشاره بود

 
.:: ::.
 
دلم همیشه اینجور نمی مونه ....
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 17:25


روزگاری جاده ای بودم غرق تردد ، جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمیشد

من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم ، عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهائی خود

 سنگ هائی که من از یاد تو بر دل میزدم ، خانه ای میشد اگر خانه بنا میکردم 

 
.:: ::.
 
احساست می کنم ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 17:25


عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
 قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو

 
.:: ::.
 
مگه چی بود گناهم ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 17:24


بگو چی شد که قلبت خالی شد از حضورم

مگه باهات چه کردم که میشکنی غرورم

بگو چی بود گناهم چی بوده اشتباهم

که اینگونه گذشتی از منو از نگاهم

 
.:: ::.
 
رویای ناتمام ....
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 17:23


تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست

 
.:: ::.
 
سوختن یه خاطره ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال چهار شنبه 25 خرداد 1390 در ساعت 17:17

مهم نبوده سوختنم
دور از تو پرپر زدنم
مهم تو بودی عشق من
نه قصه شکستنم
به افتخار عشق تو
میگم که بازنده منم

 
.:: ::.
 
گاهی...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال سه شنبه 24 خرداد 1390 در ساعت 11:7

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود


گاهی تمام حادثه از دست می رود


گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
 

در راه هشیاری خود مست می رود


وقتی که قلب خون شده بشکست می رود


اول اگرچه با سخن از عشق آمده


آخر خلاف آنچه که گفته است می رود


گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند


وقتی غبار معرکه بنشست می رود


اینجا یکی برای خودش حکم می دهد


آن دیگری همیشه به پیوست می رود


وای از غرور تازه به دوران رسیده ای


وقتی میان طایفه ای پست می رود


بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود


این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
 

تیریست بی نشانه که از شست می رود


بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند


اما مسیر جاده به بن بست می رود
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

 
.:: ::.
 
کاش می دانستی....
نویسنده افشین  تاریخ ارسال سه شنبه 24 خرداد 1390 در ساعت 11:5

 

روزگار من گذشت

وتمام عمر را

من پرستیدم تو را

سر به سجاده ات نهادم بی ریا

سرزمین روح من را فتح کن 

حس خوابیده من بیدار کردن...

تن یخ کرده ی من تبدار کردن...

خاص چشمان تو بود.

تو نمی دانی من

بی تو و دور از تو

خسته در اغوش مرگ می خوابم

تو مپندار در این فاصله عریب و دور

مانده ام سخت و صبور

کاش می دانستی!

به خدا فکر پریشان مرا

روزگار سرد و عصیان مرا

روح اشفته و حیران مرا

چشم گریان مرا

دست لرزان مرا

قلب غمگین و هراسان مرا....

یاد تو

یاد نگاه مهربانت

حرفهای خوب و گرمت

ان بیانت

مکند ارام و ارام

کاش می دانستی!

که تمام طول روز 

مثل دریای پر از جوش و خروش

پر هیاهو لیک سنگین و خموش

شخت نا ارامم

کاش می دانستی

از غم دوری تو

روزگار من به رنگ چشم توست.

 وبه هنگام دعا

اشک روی گونه هایم جاریست.

دل من محتاج یک دلداریست

من به تو معتادم و نمی دانی تو

با تو من ابدم و تو نمی دانی تو

بودن تو علت بودن من

غم تو علت فرسودن من

راحتت علت اسودن من

اه ای فلسفه ماندن من

راز شعر خواندن من را 

کاش می دانستی

 
.:: ::.
 
به غیر عشق...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال سه شنبه 24 خرداد 1390 در ساعت 11:1

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

 غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

 با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 موهات را ببند دلم را تکان نده

 در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 من در کنار توست اگر چشم وا کنی

 خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

 تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 امشب برای ماندنمان استخاره کن

 اما به آیه های بدش اعتنا

 
.:: ::.
 
دلم چيزي بگو...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 خرداد 1390 در ساعت 13:29

 دلم چيزي بگو شايد ،هنوزم فرصتي باشه

 هنوزم بين ما شايد يه، حس تازه پيدا شه

 يه راهي رو به من وا کن، تو اين بي راه بنبست

 يه کاري کن براي ما، يه مايي هنوزم هست

 به من چيزي بگو از عشق، از اين حالي که من دارم

 من از احساس شک کردن، به احساس تو بيزارم

 تو هم شايد شبيه من ،تو اين برزخ گرفتاري

 تو هم شايد نميدوني ،چه احساسي به من داري

 گريزي جز شکستن نيست، منم مثل تو ميدونم 

نگوبايد بريد از عشق، نه ميتوني، نه ميتونم

 
.:: ::.
 
می خواهم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 خرداد 1390 در ساعت 13:22

دلم فضای شاعرانه می خواهد

غروب,دیدار تو را شاعرانه می خواهد

باز دلم ازعطر یاس سنگین شده

انگار او هم غزل عاشقانه می خواهد

دوش با خودم گفتمیا عشق یا انتخاب

برای تصمیم از تو اجازه می خواهد

دمی گفتم حلالش کن که دیگر وقت تنهاییست

ولی قلبم برای تکرار تپش بهانه می خواهد

با خود گفتم تنهای تنهایش گذار

ولی یارب اینکار صبر عارفانه می خواهد

قسمش دادم گفتم نرو از کوچه تنهایی

گفتم بمان که این را دل از تو عاجزانه می خواهد

گفتش برو که وقت تنگ است

او از من کاری شجاعانه می خواهد

او رفت و سالهاست که من تنهایم

ولی باز هم دلم او را دزدکانه می خواهد

 
.:: ::.
 
خیانت
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 خرداد 1390 در ساعت 13:20



بازم حس خیانت و سکوت و دلواپسی

بازم صدای گریه و من و دل کاغذی

بازم هوای خوبت پیچیده توی خونه

بازم قاب عکست میگه نگیر بهونه

دوباره تو اتاقمم فکر میکنم به رفتارات

اما پر از دورنگیه اون دوتا چشمای سیات

اقای خوب قصه ها خانومیتم عوض شده

انقد خیانت و دیده انگار خودشم بد شده

باز دوباره خیانتت تیکه کلام من شده

این قصه دلواپسی دیگه برام عادت شده

من نمیگم اینجا بمون نه به خدا اجباری نیست

فقط خیانتم نکن این که کار مشکلی نیست

اگه دوسش داری برو چرا خیانت میکنی؟

چرا از خوبیاش با من صحبت میکنی؟

برو بزار منم بگم رفت و منو تنها گذاشت

اینجوری خیلی بهتره تا که بگم وفا نداشت

بی وفایی ی مرضه که تو بهش دچار شدی

دروغ نگو نگو که با حرفای اون مجاب شدی

اونم یک دختر مثل من با خیالات بچگی

نمی دونه تنها میشه یک روز تو اوج خستگی

دلم برات نمی سوزه چون اخرش تنها میشی

این همه ادم رو زمین اخه تو خوشبخت شی که چی؟

من که تنها نمیمونم اینجا پر از ادمکه

یک باغ گنده قشنگ که توش پر از مترسکه

می خوام بهت بگم برو ازارم میده موج صدات

قرارمون ی روز دیگه اونجا سر پل صراط

 
.:: ::.
 
گریز و درد (دیوان اسیر)
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 خرداد 1390 در ساعت 13:20


رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

 
.:: ::.
 
زندگي آقايون از بدو تولد تا بعد از مرگ!!!
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 23 خرداد 1390 در ساعت 13:17


حتما بخوانید

(ادامه مطلب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
عبور
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 خرداد 1390 در ساعت 22:2

عبورکردم
ازخیال آینه
سکوت رافریادزدم
تاازفراسوی خیال ذهنم
وعریانی اتاق
...که فاتحانه درآغوشم می کشد
شاید
کسی که دوستش دارم
درحوالی چشم هایم پیاده شود
ودعوتم کند
انگارچشمهایش چیزی می گویند
ومن بی پروا
به عریان ترین دعوت بوسه هایش
سیب سرخ راگاززدم
ناگاه
درآستانه یقین
سایه ها
درسکوتی اندوهبارسررسیدند
شکوفه های آبستن خیال
درقاب خود
آرام خوابیدند
آه...کاش فاصله ی بین من و تو
به اندازه دو
آه
کوتاه بودادامه ...

 
.:: ::.
 
خیالت
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 خرداد 1390 در ساعت 22:1

خیالت با منه امشب

خودت در کنار " او

میخواستی دنیامو بسازی
......
نگفته بودی که می‌خوای..... جانم را بسوزانی

گفته بودم عشق را باور ندارم

ولی‌ تو مسرانه ترک عادتم دادی

 
.:: ::.
 
گاهي
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 خرداد 1390 در ساعت 22:1

گاهي بايد بي خيال تمام ديروزهاي دنيا

و فرداهاي نيامده اش

در دل روزمرگي ها گم شد

آن وقت مي بيني چطور خوشبختي

بي آنكه حواست باشد

خودش را ميان روزهاي تكراريت جا مي كند

 
.:: ::.
 
قصـــــه
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 خرداد 1390 در ساعت 22:0

قصـــــه ی لیـــــــــلی و مجنون
شیــــــرین و فرهاد
آدم و حـــــــــــــوا
کهنه شد
بیـــــــــــــــــــا باهم
...قصه ای تازه بسازیم
مردم منتظرند

 
.:: ::.
 
می‌سوزم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 خرداد 1390 در ساعت 22:0

می‌سوزم شبها بر ، شمع رخ تو با سوز نهان

می‌سازم با این آتش دل خود با خواهش جان

تشنه‌ای به راه سرابم به لب رسیده جان چو حبابم مستم و خرابم ......
فارغ از غمم چه بنشستی چرا دل مرا بشکستی همچو من تو مستی

مست از باده‌ام ، یا از آن نگه برتو عاشقم ، یا بر روی مه

من برتوعاشقم ، برتوعاشقم قلب من نشد شاد از عشق تو ، دادازعشق تو

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 22 خرداد 1390 در ساعت 21:58

سلام به همه عزیزان
لطفا شعر زیر را بخوانید فوق العادست

(ادامه مطلب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
تمام درد من این است ...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:22


تمام درد من این است

نمانده چیزی از عشق و تمنا

نما نده حرفی از دلبستگی هام

نمانده قطره ای از اشک چشمام

چه شد آن عشق و رسوایی

چه شد آن درد دوری

چه کردی با دلم ای نا مهربان یار

چه کردی با تمام عشق و بی پروایی ام

آری!

این منم من

نشسته در اتاقم بی کس و تنها

نمانده چیزی از آن همه عشق و تمنا

تمام سهم من از این زمان دل سپردن

شده حسرت بدون عشق و دلداری

 
.:: ::.
 
در جست و جوی عشق
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:22

در جاده سفید زندگی همچنان پرواز می کنیم

و در کوچه های آن به دنبال عشقی می گردیم

عشقی که فرشتگان در مقابل اش سجده می کنند

عشقی که آسمان در مقابل اش اشک می ریزد

عشقی که کوه در مقابل اش استوار می ایستد

عشقی که دریا در مقابل اش موج می گیرد.


 
.:: ::.
 
کنار پنجره
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:20

کنار پنجره همه شب جای منه
 

چند ورق کاغذ ویک دونه قلم همیشه یار منه

 
کاغذای خط خطی از کنار در باز پنجره می پرن توی کوچه


سرحال از اینکه آزاد شدن نمی دونن که اسیر دل سنگ باد شدن
 

دیگه بیداری شب عادتمه

 
.:: ::.
 
نمی دانم چرا رسوا شد این دل ؟
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:20

نمی دانم چرا رسوا شد این دل

غریب و بی کس تنها شد این دل
 
نمی دانم چرا از ابر گریان

نصیب ما نشد یک قطره باران

نمیدانم چرا با من چنین کرد

دل دیوانه را عاشق ترین کرد

نمی دانم چرا سبزی خزان شد

وجود خنده ای بر ما گران شد

نمی دانم چرا دلها شکسته

زمین و آسمان از هم گسسته

نمی دانم چرا من را فدا کرد؟

نمی دانم چرا من را فدا کرد؟

 
.:: ::.
 
به وسعت تنهاییم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:19


امشب باز شب توست

امشب باز شب از تو گفتن است

وشبی است غرق سکوت

ومن دراینسکوت
 
تورا می بینم

تورا می شنوم

وتورا می خوانم
 
ومن این سکوت را می پرستم

سکوتی که پر از صدای توست

 
.:: ::.
 
خسته ام
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:18

خسته ام از حبس دیوار و قفس

خسته ام از حجم سنگین نفس

خسته ام از ابر و باران و غبار

از طلوع و از غروب این دیار


خسته ام از دیدن هر منظره

از طبیعت در درون پنجره

خسته ام از رفت و آمدهای دور

از کویر و دشت و صحرا و عبور

خسته ام از خستگی و سادگی

خسته ام از عشق از دلدادگی

 
.:: ::.
 
من شاکی نیستم
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:18

زندگی یک بازی درد آور است

زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم


لمس باید کرد این اندوه را

بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غم ها خوش است

با همین بیش و همین کم ها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم

بر زمین خوردیم و شاکی نیستیم

 
.:: ::.
 
ای دوست
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:18

در برق آن نگاهت هر شب رهایم ای دوست

شاعر شدم که روزی وصف نمایم ای دوست

چشمان پر فروغت میعادگاه عشق است

من آسمان چشمت را می ستایم ای دوست


احساس دستور عشق بازآی بی تو زردم

عمری به درد دوری من مبتلایم ای دوست

درد است زنده بودن وقتی شبی نباشی

گو بی تو زنده بودم گو بی وفایم ای دوست

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.