.
 

 
 

 
 
 

 
.
 
 

به وبلاگ بهترین ها خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» شهريور 1390
» تير 1390
» خرداد 1390
» ارديبهشت 1390
» فروردين 1390
» اسفند 1389
» بهمن 1389
» دی 1389
» آذر 1389

» چت روم
» ترک یک گناه...خود ارضایی
» ****lip2lip****
» ****lip2lip****
» Just Download
» انبار عکس
» وبلاگ طرفداران جاستین بیبر
» طرفداران جاستین بیبر
» آموزش آهنگ سازی-میکس و مستر
» طلوع ترانه
» بهترین محصولات
» به یاری اهورا مزدا
» Live Music and Entertainment
» کیت اگزوز
» زنون قوی
» چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین ها و جدیدترین ها و آدرس afshinzehtab.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 94
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 80622
تعداد مطالب : 1344
تعداد نظرات : 25
تعداد آنلاین : 1



این صفحه را به اشتراک بگذارید

RSS
 
غریبه
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:17



در صفحه های هستی گل واژه ای غریبم

هر چند در جنونم لیک عاشقی نجیبم

از درد خستهء دل آرامشی ندیدم

از جرعه ای محبت محروم بی نصیبم

در قلب پاک جنگل آهوی بی پناهم

در دادگاه هستی مجنون بی گناهم

 
.:: ::.
 
باران دل
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:16


باران می بارد

سرد و سهمگین

چند روزی است

ترکم گفته ای

نوری نمی بینم

کور شده اند

چشمان بی رحم

دستانم دیگر

به سویت نمی آیند

ستایشت نمی کنند

شک و تردید

پوچی

نا امیدی

به شب تار می ماند

زندگیم

هستی ام

همه و همه

تباه شد

اینجا جهنم است

آخر خط من

 
.:: ::.
 
تو کیستی!?
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 15:5


تو کیستی،

که از یادت،

گنجشک های خیال به پرواز در می آیند!

:

نزدیک می آیی،

زنده می شوی،

در تک تک نقش های مبهم گذشته.

:

دلم برای خط خطی های رفتنت تنگ شده است،

باز هم حرفی بزن!

 
.:: ::.
 
نگاه تو
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 20 خرداد 1390 در ساعت 14:55


نگاه سرد تو

به قلب خسته ام

نهیب می زند

به کدامین گناه

به دار چشمانت

آویخته شده ام؟

کاش می فهمیدی

غربت صدایم

و تلخی نگاهم را!

 
.:: ::.
 
واژه ها...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 16 خرداد 1390 در ساعت 21:6


به دنبال واژه ها نباش
کلمات فریبمان میدهند
وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه برود باید فاتحه کلمات دیگر را خواند


 
.:: ::.
 
اندازه ام نیست...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 16 خرداد 1390 در ساعت 21:0


شاید دیگر اندازه ام نباشد
اما هنوز بوی خاطره میدهد
پیراهنی که تو روی شانه های آن اشک ریختی ...

 
.:: ::.
 
بد بینم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 16 خرداد 1390 در ساعت 20:58

همیشه میگن نیمه پر لیوان رو ببین...
نیمه خالی رو
دیدن نشونه بدبینیه...
و من اینروزها به قطره ای در لیوان دلخوشم؛
وبه این
همه خوشبینی؛بد بینم

 
.:: ::.
 
جهنم دیگر...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 16 خرداد 1390 در ساعت 20:57

شاید کره ی زمین جهنم کره یی دیگر باشد

 

 
.:: ::.
 
زیر باران...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 16 خرداد 1390 در ساعت 20:52


پارسال با او زیر باران راه می رفتم"امسال راه رفتن او را با دیگری"زیر باران اشکهایم دیدم"شاید باران پارسال اشک های فرد دیگری بود!!!

 
.:: ::.
 
روزی...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 23:35

روزی باز خواهی گشت؛
و در آنروز
من دستت را خواهم گرفت ولی مشتی خاک بر دستت مینشیند!...
من لبانت را میبوسم ولی چند قطره باران بر لبانت خواهد نشست!
تو را در آغوش میگیم ولی خنکای نسیمی سرد تو را در خود میکشد!..
...آری،
من دیگر نیستم جز باد و خاک!
و در آنروز..
من ایستاده ام و تو نشسته؛
من در کنارت.. تو بر مزارم
و چه توهین آمیز گریانی
و من چه عاشقانه مبهوتم
تو بر خاکم
من بر اشکهایت!!
سرانجام باز خواهی رفت
و...
باز من خواهم ماند
تو پی زندگی
من در انتظارت
...

 
.:: ::.
 
شبی...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 16:52




شبی که آوای نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
من همه جا پی تو گشته ام
از مه و می نشان گرفته ام
بوی تو را زگل شنیده ام
دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
دل من سر گشته تو ،نفسم آغشته تو......
به باغ رویاها چو گل ات بویم
برآب و آیینه چو مه ات جویم
تو ای پری کجایی....
در این شب یلدا ز پی ات پویم
زخواب و بیداری سخن ات گویم
تو ای پری کجایی....
مه و ستاره درد من می دانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی

 
.:: ::.
 
یــه وقت‌هایی‌...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 15:42

یــه وقت‌هایی‌ دوسـت داری تـنــها باشی‌ .

دوست نداری کسی‌ صدات کنه .

دوست نداری کسی‌ بگه چت شده؟!

یه وقـت هایـی دوست داری بری کنج یه دیوار بشینی...‌

آروم با خودت و عشق ازدست رفتت خلوت کنی‌ !

 
.:: ::.
 
من...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 15:41

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

 
.:: ::.
 
جانا...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 15:41

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

 
.:: ::.
 
می خندی...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 9:10

به چه می خندی تو ؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من؟
یا به پیروزی خویش؟
به چه می خندی تو ؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟
به چه می خندی تو ؟
به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟
خنده دار است بخند

 
.:: ::.
 
رفتم...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال یک شنبه 15 خرداد 1390 در ساعت 9:7

گفتم:میری؟

گفت:آره

گفتم:منم بیام؟

گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر

گفتم:برمی گردی؟

......فقط خندید

اشک توی چشمام حلقه زد

سرمو پایین انداختم

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

گفت:میری؟

گفتم:آره

گفت:منم بیام؟

گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر

گفت:برمی گردی؟

گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره

من رفتم اونم رفت

ولی

اون مدتهاست که برگشته

وبا اشک چشماش

خاک مزارمو شستشو میده

 
.:: ::.
 
!!
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 خرداد 1390 در ساعت 17:27

تــو می فـهمی ! من نمی فهـمم ! فــرق حـوری بـا فـاحشه چیست ! یکی در استخدام خـداست و دیـگـری در استخدام بـنـده ی خدا ! خدایـی کـه بـه پـیـروانش حـوری رشـوه میـدهد و بهـشتی کـه فـاحشه خـانـه است

 
.:: ::.
 
یادت هست ،
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 خرداد 1390 در ساعت 17:26



رویا هایم را می فروختم ؟...

گفتم کاش کمی درخت بودم ،

چراغانی می شدم ،

با سیب ها ، انارها .

گفتی نهراسم

از تبرها ، تیغ ها ، تیرها ،

آرام باشم

 
.:: ::.
 
فاحشه!
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 خرداد 1390 در ساعت 17:25


تو را به همین نام صدا می کنم!
چرا که معتقدم نام تو از اسماءالحسنی ست!
چون در روزگاری که همه روح انسانی خود را به حراج گذاشته اند،
تو به فروش جسمت بسنده کرده ای!
...فاحشه!
نمی دانم می دانی!؟
(که امیدوارم ندانیکه دانستن درد دارد)آنان که در شهر نان قسمت می کنند، تورا لنگ نان گذاشته اند،
تا هر زمان که لنگ هم آغوشی ماندند،
رامشان باشی......
فاحشه!
تو را به همین نام صدا می کنم!
و بر پایت بوسه میزنم،جایی که هیچ مردی بر آن بوسه نخواهد زد!
بفروش که در عصر فروش ایمان،تن فروشی عبادت است.
بفروش


 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 خرداد 1390 در ساعت 17:24

ببین که نگاهم در حسرت
نگاهت به کجاها میرود
باید پیدا کنم خود را که
سالهاست در تو گم شده ام
راس ساعت دلتنگی
به سراغم بیا
لا جرعه مرا
سر بکش که من
فلسفه ای دارم
یا خالی یا لبریز

 
.:: ::.
 
شیطان
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 خرداد 1390 در ساعت 17:24


اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من...

 
.:: ::.
 
داستان ما و خدا
نویسنده افشین  تاریخ ارسال دو شنبه 9 خرداد 1390 در ساعت 17:22


خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان


بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده

او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد

 
.:: ::.
 
نحوه نشستن دور میز در قرارها :
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 7 خرداد 1390 در ساعت 19:37

 

بر خلاف تصور عموم نباید روبروی سوژه و یا کنار او نشست
بلکه باید در زاویه نود درجه او، مانند تصویر زیر، نشست


( ==>در واقع هم احساس صمیمت کنار هم نشستن را دارد و هم مزیت امکان تماس چشمی ِ روبروی هم نشستن)

(روبرو نشستن برای موقعیتهای تقابلی و اتمام حجت و یا زمانی که می خواهید بر تفاوتها و تاکید کنید
و کنار هم نشستن برای روابطی که مستلزم همکاری و همیاری است؛ مثلا با همکارتان برای
بحث و صحبت در مورد یک پروژه
و یا با همکلاسی برای درس خواندن)ا

 
.:: ::.
 
سوال یکی از دوستان :
نویسنده افشین  تاریخ ارسال شنبه 7 خرداد 1390 در ساعت 19:24


من نمی فهمم این حس که بش دارم عشقه یا دوست داشتن:


جواب ما:

ببین اینوجری بش نگاه نکن که یه عشق داریم و یه دوستی >
بیا سه تا المان یا عنصر رو در نظر بگیر:

صمیمت= توان گفتن احساسات و افکار عمیق و شخصی به یک نفر
میل جسمی= تمایل و جاذبه های جسمی و جنسی طرف مقابل برای تو
تعهد= اینکه از لحاظ منطقی و شخصی چقد خودتو متعهد به فرد بدونی و احساس کنی که باید به کس دیگه ای فکر نکنی

(ادامه مطلب)

  ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 خرداد 1390 در ساعت 12:47


دل زود باورم را ، به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزو...ن شد ، تو بناز خود فزودی
بهم الفتی گرفتیم ، ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و ، تو آن نه ای که بودی
من از آن کشم ندامت ، که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی ، که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ، ولی از لب خموشم ،
نه شکایتی شنیدی ، نه شکایتی شنودی

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 خرداد 1390 در ساعت 12:43


پسته داری بسته بسته زیر گوهر در نـاب
بسته داری دسته دسته زیر سنبل ارغـوان
هـر زمــان زان نافه نافه نــافه را بینی خجــل
هر زمان زان توده توده توده ای نسرین نوان
خوشـه خوشه جعد تو ماند ه ست زیر مه نگون
حلقه حلقـه زلف تو خفته است زیر گلستان
هر زمان زان خوشه خوشه اشکبارم چون عقیق
هرزمان زان حلقه حلقه کوژ گردم چون کمان
نکته نکتــه گــر بپرســــد دلبــرم از حـــال من
اندک اندک پیش او زین حال بگشایم زبان
هر زمان زین نکته نکته نکتــه ای گـویم غـریــب
هر زمان زان اندک اندک اندکی خوانم روان

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 خرداد 1390 در ساعت 12:42


دل بنـــادانی بـــدادم در کـــــــف عیــــاره ای
دل گشـــایی ، جــان فزایی ، دلبــر خونخواره ای
دل فریبی ، جان ستانی ، کج سری،عشوه دهی
بی وفـایی ، پرجفایی ،کین کیشی ، خونخواره ای
خوش نوایی،خوش لقایی،خوش وصالی همچو ماه
مه رویی ، مه وشی ، مه چهره ای ، مه پاره ای
این دل سی پاره را صــد پاره باید ساختن
تا بود در دست هر مه پاره ای یک پاره ای
خرمن عمرم چو شمع از یک نگاه گرم سوخت
دیر صلحی ، زود خشمی ، ظالمی ،خون خواره ای
شکوه ها دارد نظـامی زان بت گل پیرهن
چون ندارد یادگــاری از روی او نظاره ای

 
.:: ::.
 
یه مرد باهوش...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 خرداد 1390 در ساعت 12:41

یه مرد باهوش برای حضار جوک تعریف کرد ، حضار دیوانه وار خندیدند .

بعد از چند لحظه دوباره همون جوک رو تعریف کرد . عده کمی از حضار دوباره خندیدند

دوباره و دوباره همون جوک رو تعریف کرد . زمانی که دیگه هیچ یک از حضار نخندید او لبخند زد و گفت:

وقتی که نمی تونید به یک جوک بارها بخندید ؛

چطور برای یه مسئله بارها و بارها گریه می کنید .... !

 
.:: ::.
 
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 خرداد 1390 در ساعت 12:41

 

ترکی مرا خون می خورد، ای ترک خونخوار آن تویی
یاری مــرا دل می برد ، ای یــار دلـــدار آن تویی
شمعـی ز مه افــروخته ، پروانــه را پر ســوخته
رفتــار کبــک آموختــه ، ای تیـــز رفتـــار آن تـویی
شیرین دهانی چون رطب ، نازک میانی چون قصب
پوشیده کاری بوالعجب ، ای بوالعجب کار آن تویی
مرغی چو دولت خوش نوا ، کرده نظامی را رها
یاری ز عالم بی وفا ، ای بی وفا یار آن تویی

 
.:: ::.
 
زمین خورده...
نویسنده افشین  تاریخ ارسال جمعه 6 خرداد 1390 در ساعت 12:40

آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام!

 
.:: ::.
 
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 45 صفحه بعد

 
 
 

  .:: Design By : Afshin Zehtab ::.