![](http://up.iranblog.com/images/7swjv4anz16jc3v1fk8.jpg)
من از این قصه خواهم رفت ….
بدون هیچ سخنی خواهم رفت ……
بی گلایه
بی شکوه
اکنون خواهم رفت
فقط تو بخند …..
من خواهم رفت
بگذار ببینم از رفتنم خوشحالی
بگذار دلم قرص باشد که جایم خالی نیست و تو بعد از من تنها نیستی
می دانم با او خوش تر از من خواهی بود
مثل همین دیروز
که دست در دستش در همان کوچه پر خاطره خودمان
صدای خنده ات تا عرش آسمان رسید
و او نیز با نگاهی عاشقانه تو را طلب می کرد
و من پشت پیرترین درخت کوچه
که همیشه شاهد گام های ما بودخوشحالی تو را نظاره گر بودم
و اشک از چشمانم جاری بود …نه غصه نخور اشک شوق بود
به خاطر دیدن لبخندی که ماه ها از روی لبانت بر من حجاب کرده بود
و من در جستجوی مذهب جدبدت بودم تا بدانم باید چگونه باشم ….
این را بدان این رفتن از بی عشقی نیست
هنوز هم به صداقت روز اول تو را دوست دارم
می روم چون تو آزاد زیبایی نه در بند
و من نمی توانم تو را در قفس از آن خود داشته باشم
تو اوج بگیر چون نفس های من به زندگی تو بند است
………………………