منتظر نباش که شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام
که عزیز بارانی ام را
در جاده ای جا گذاشتم
یا در آسمان به ستاره ای دیگر سلام کردم
توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری,
در همان دامنه ی دور دریا بمان
هر جور تو راحتی!باران زده من
همین سوسوی تو
از آن سوی پرده ی دوری
برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست
من که اینجا کاری نمیکنم
فقط گهگاه
گمان دوست داشتنت را در دفترم حک میکنم
همین
این کار هم که نور نمیخواهد
میدانم که به حرف هایم میخندی
حالا هنوز هم وقتی به تو فکر میکنم
باران می آید...
صدای باران را میشنوی؟
نظرات شما عزیزان: