![](http://pics9.com/images/72410461078417276223.jpg)
من خود تو هستم در قالب یک زن که از سرزمین سراسر نور و عشق آمدم ، بین راه تو را گم کردم
کوچه کوچه ، خانه خانه ، آدم به آدم گشتم … نه اینان نبودن عشق من …
قلبم را، وجودم را ، و هر آنچه اندوخته بودم از سرزمین نور ، آدمیان تشنه ربودند از من
هنگامی به تو رسیدم که لباس روحم را نیز دریده بودند
و من فراموش کرده بودم در پی چه چیز آمده بودم .
تو آمدی که بوی خودم را می دادی ، تو آمدی که مملو بودی از نور و عشق …
آری من عاشق شدم و نمی دانستم گمگشته ام را یافته ام …
اندک زمانی گذشت تا التیام یافتم و داشتن تو را باور کردم .
و اکنون می دانم نفس هایم ، تمامی امید هایم ، بهترین و زیباترین احساساتم تویی و فقط با تو من همه چیز دارم …
حالا تو به من بگو ، نام تو چیست که همتا نداری ؟
نظرات شما عزیزان: