نویسنده افشین
تاریخ ارسال چهار شنبه 31 فروردين 1390
در ساعت 10:22
چقدر دقیقه ها سنگین میگذرند...
این سکوت آرام و قرار را از من ربوده...
گویی فریادی در راه است...
دلم چون پرنده ای خود را به دیوارهای غم گرفته تنم می کوبد...
کاش کسی تو را از من نگیرد....
...کاش دستانت را این بهار به دستانم هدیه کنند...
هر روز زهر تلخ هجران را می نوشم و حرفی نمی زنم...
تو را از خدای عاشقان طلب میکنم...
شیشه دلم لبریز از اشکهای نریخته....
تنها چند قدم تا وصال مانده...
صبورتر باش مهربانم...
نظرات شما عزیزان: