روزی باز خواهی گشت؛
و در آنروز
من دستت را خواهم گرفت ولی مشتی خاک بر دستت مینشیند!...
من لبانت را میبوسم ولی چند قطره باران بر لبانت خواهد نشست!
تو را در آغوش میگیم ولی خنکای نسیمی سرد تو را در خود میکشد!..
...آری،
من دیگر نیستم جز باد و خاک!
و در آنروز..
من ایستاده ام و تو نشسته؛
من در کنارت.. تو بر مزارم
و چه توهین آمیز گریانی
و من چه عاشقانه مبهوتم
تو بر خاکم
من بر اشکهایت!!
سرانجام باز خواهی رفت
و...
باز من خواهم ماند
تو پی زندگی
من در انتظارت
...
نظرات شما عزیزان: