موقعی که کلیه ت حراج می شه
وقتی که خونِ رگاتو می فروشی
وقتی مجبوری که از پشتِ شیشه
با خودت حرف بزنی با یه گشی
دیگه فرقی نداره دموکراسی، با اختناق
زیرِ سایه ی درخت باشی، یا سایه ی چماق
گرسنه که باشی، می تونی دولا شی
می تونی تسلیمِ این دیکتاتورها شی
می تونی چشماتو ببندی رو رگبار
می تونی یه آجر باشی رو این دیوار
نظرات شما عزیزان: