پرواز، فکر می کردم هیچ وقت پرواز را نخواهم آموخت،
فکر می کردم در تمام زندگیم سعی می کنم،
چون پرواز همان هنر قدیمی یک پا بر زمین نگاه داشتن است،
دروغ، فکر می کردم هیچ وقت نمی توانم دروغ نگویم،
فکر کردم با حسرت خوردن از دست می دهمش،
چون دروغ همان هنر قدیمی پنهان کردن کلماتی است که نباید هرگز آشکار شوند،
گریستن، فکر می کردم هیچ وقت گریه ام تمام نمی شود،
فکر کردم همیشه خواب مردن می بینم،
چون گریستن هماه هنر قدیمی جاری کردن رودی از اشک بر زمین است،
آه مردن، فکر کردم هیچ وقت مرگ را نمی بینم،
فکر کردم تمام را به پرواز می گذرانم،
چون مردن همان هنر قدیمی گرداندن یک دنیاست،
حسرت، فکر کردم هیچ وقت نمی توانم حسرت نخورم،
فکر کردم همیشه آنجا گریه می کنم،
چون حسرت همان هنر قدیمی باز ماندنِ اندوه در همه جاست،
و تلاش، فکر کردم تمام عمرم تلاش می کنم،
فکر کردم می توانم خودم را از دروغ بازدارم،
چون تلاش همان هنر قدیمی اثبات گرد بودن دنیاست،
آه پرواز، آه دروغ، آه گریستن، آه حسرت، آه تلاش، آه و مرگ، آه آه
چون مرگ همان هنر قدیمی رویش گلها بر زمین است،
آری چنین است