بی حد نبودن آزادی امری است که مورد پذیرش همه عقلا می باشد.حتی غربیان با این همه تاکید بر آزادی خواهی بر قانون گرایی اصرار می ورزند. مگر ماهیت قانون ایجاد محدودیت در آزادی بی قید و شرط نیست؟
حال سؤال این است که کدام عنصر در قانون، آنها را ما فوق آزادی قرار داده است و به آنها امکان تقیید آزادی انسان ها را داده است؟
پاسخ ما این است که هر چند کار قانون ایجاد محدودیت است، ولی هدف و نتیجهاش حفظ آزادیهای قانونی و مشروع است. به تعبیر دیگر اگر در عرصه اجتماع، قائل به آزادی بی قید و شرط شویم، تزاحم آزادیها عملا باعث برهم خوردن نظم، که زمینه استفاده از آزادی است، میشود. پس در عمل چارهای نیست مگر این که به وسیله قوانینی، حداقل آزادیها را، برای حفظ حداکثر آزادی، قربانی کنیم.
و این امر یک الزام و اجبار در مرحله عمل است. مثال زیر این مطلب را روشنتر میکند فلسفه استفاده از وسائل نقلیه رسیدن سریع تر به مقصد است و هیچ گاه توقف و ایستادن، مقصود ما از استفاده از ماشین یا وسائل نقلیه دیگر قرار نمیگیرد. حال اگر کسی بگوید ایستادن و توقف در پشت چراغ قرمز مخالف این فلسفه (حرکت سریع و رسیدن به مقصد در حداقل زمان ممکن) است، میگوییم این سخن صحیح است، ولی ما در عمل برای حفظ هدف اصلی مجبور به این توقف هستیم و این یک الزام و اجبار در مرحله عمل است؛ چرا که نایستادن پشت چراغ قرمز، چه بسا موجب میشود که هیچ گاه به مقصد مورد نظر نرسیم. حال هیچ عاقلی توقف پشت چراغ را یک فلسفه مجزا، مستقل و در کنار فلسفه اصلی یعنی حرکت سریع قرار نمیدهد، بلکه آن را یک قید و محدودیت عملی میشمرد.
پس حتی در میان اندیشمندان غربی نیز اعتقاد به آزادی مطلق وجود ندارد. اساساً آزادی مطلق با عقل سلیم و منطق بشری مغایر است. آزادی مطلق با فلسفه ضرورت زندگی جمعی بشر مغایرت دارد. زندگی جمعی و مدنی، مستلزم وجود برخی محدودیتهاست
نظرات شما عزیزان: