تومثل چشم دریا عاشقی وپاک وبارانی
ومن یک تکه ازدریا ولی نمناک وطوفانی
به یادچشم های تو تفال می زنم امشب
ببینم میروی آخراز اینجا یاکه می مانی
تورا جان همانی که جدایت کردازچشمم
همین امشب بیادر کلبه ی سردم به مهمانی
عجب روزقشنگی بود روزآشناییمان
چه شدحالا که ازآن انتخاب خودپشیمانی
همه بردنداز خاطرمرا من ماندم وچشمت
توهم رفتی ویادت رفت نام من به آسانی
چه زوداز یادبردی آن قرار روزاول را
همان که قول دادی این پریشان رانرنجانی
اگرچه رفته ای وباردیگربرنمی گردی
ولی دیوانه ات هستم خودت هم خوب میدانی
تمام شمعدانیهابرایت اشک می ریزند
دلت آمد دل گلهای باغم را بلرزانی
وعادت دردسنگینی ست وقتی اوج می گیرد
به من عادت نکردی طعم حرفم را نمی دانی
تماشا می کنم این قصه رازیبای من اما
خدارا خوش نمی آمدکه این دل رابسوزانی
نظرات شما عزیزان: