افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست
گر
مدعیان نقش به ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریدست
آن
کیست که پیراهن خورشید جمالش
از مشک سیه دایره نیمه کشیدست
ای
عاقل اگر پای به سنگیت بر آید
فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست
رحمت
نکند بر دل بیچاره ی فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
از
دستِ کمان مهره ی ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر، چو کبوتر نطپیدست
در
وهم نیاید که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز کس ار این میوه نچیدست
شرح
قلم قدرت بی چون الهی
در روی تو، چون روی در آیینه پدیدست
ما از
تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محنت نچشیدست
با
این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانه ی چشم آب چکیدست
شیخ
مصلح الدین سعدی شیراز
نظرات شما عزیزان: